۱۵ مرداد ۱۳۸۹

Note to Self



می گویند از زمانی که بچه در شکم مادر است تا شش هفت سالگی اش مخصوصا- صداها و بوها و تصویرها و نوازش ها و همه چیز و همه چیز در سلول های مغزش خاطره می شود. و این خاطره ها آنقدر دور و ته نشین شده هستند که شاید با عمیق ترین هیپنوتیزم ها هم به یاد آورده نشوند ولی همین ها هستند که به شخصیت ما شکل می دهند. همین خاطره های بسیار دور هستند که بعضی ها را همیشه نگران بعضی ها را همیشه خوشحال بعضی ها را وسواسی یا عصبی یا پرخاشگر یا هر طور دیگری می سازند. باز هم می گویند که این روند تا بیست و یکی دو سالگی ادامه دارد و بعد از آن انسان ساخته شده. تمام و کمال
 
چند شب پیش- نیمه شبی به وقت اینجا و صبح زودی به وقت ایران داشتم با یکی از اهالی گودر چت می کردم. حرف زدیم در مورد ماجراهای سال پیش. بعد کمی در مورد علایم و حالت هایمان حرف زدیم. مثل هم بودیم. حتی کارهایی که برای بهتر شدن حالمان می کنیم شبیه بود. ویتامین بی. کم کردن مصرف گوشت قرمز. قلپ قلپ آب خوردن. این مدت با هر کسی حرف زدم فکر کردم چقدر شبیه. چقدر مثل هم هستیم. یک ملت آسیب دیده ایم. هر جای دنیا که باشیم
خیلی فکر می کنم به کسانی که کتک خورده اند. که دیده اند این درجه از وحشیگری را. که بازداشت شده اند حتی برای چند ساعت. فکر می کنم اگر آنجا بودم گروه برگذار می کردم. دوره های تراپی می گذاشتم. برای همه مان. تو و او و آن ها و خودم. هر زخمی زخم های دیگر را انگولک می کند. بازشان می کند. چرک خشک شده شان را دوباره عفونی می کند. این خاصیت تراماست. ما ملتی هستیم با یک دنیا زخم. از بچگی هامان تا همین الان
 من سیستم های دفاعی مردم را از روی شوخی هایشان- جک های شان- مطالبی که همخوان می کنند- چیزهایی که می نویسند- کامنت هایی که می گذارند- از سفیدی های لابه لای نوشته هاشان و سکوت شان نگاه می کنم. شباهت گذشته های مان را می بینم. شباهت پدرها و مادرها و مدرسه های مان. تمایل مان به گذشتن از روی حس های مان

باید حرف بزنیم. باید نسلی بشویم که زخم ها را باز می کنیم و چرک شان را با نیشتر بیرون می کشیم. تا تمام شود. تا دیگر نترساندمان. باید تمرین حرف زدن از احساساتمان بکنیم. بدون گریز به طنز و تحقیر. بدون پوشیدن نقاب بی تفاوتی. بدون به میان کشیدن داستان کارما و قسمت و دست خدا. حس ها. حس های خالص ناب
باید از تحقیرها و کتک ها و بمب ها و آژیرها و اعدام شده های مان و دادهای پدرهایمان و شیون های مادرهایمان و دستی که پستان مان را در اتوبوس چلاند و بدن های بی صورتی که در رویاهایمان همخوابه شان می شویم و لحظه هایی که وسوسه همه چیز را ول کردن افتاده بوده به جانمان و شب های بی خوابی که از بچه دار شدن به گه خوردن افتاده بودیم و لحظه هایی که دلمان خواسته فلان کس را بکشیم. باید بنویسیم و نترسیم از عریان شدن
باید دوباره صفر ساله شویم. خیلی چیزها را به یاد بیاوریم. بهشان لبخند بزنیم لگدشان بزنیم جرشان بدهیم بوس شان کنیم و بعد پاک شان کنیم
بعد کم کم بزرگ شویم تا شش سالگی و بیست سالگی. آن جور که حق هر بچه ای است
 

search